طرحوارههای ناسازگار یانگ فرم بلند : YSQ-232
شما با انجام این تست به شدت 18 طرحواره ناسازگار خود پیخواهید برد و پس از آن میتوانید با افزایش آگاهی های خود در مورد آنها، از تلههایی که این طرحوارهها در روابط، انتخاب اهداف، روش حل مشکلات و… شما ایجاد میکنند، رهایی یابید.
232+
تعداد سوال
1- اعتبار پرسشنامه طرحواره یانگ : YSQ
فرم بلند طرحواره یانگ ، 18 طرحواره ناسازگار اولیه را میسنجد.
افراد به صورت خود گزارش دهی در یک لیکریت 6 درجه ای شروع به انتخاب مناسب ترین گزینه بر اساس تطبیق جمله با خود می کنند.
روایی و پایایی این پرسشنامه ، توسط دکتر لادن فتی و همکاران (1388)، بررسی و خوب گزارش شده است.
2- تفسیر نتایج تست طرحوارههای ناسازگار
YSQ-232 item
یانگ طی تکمیل مطالعات خود به این نتیجه رسید که 18 طرحواره ناسازگار وجود دارد. وی بر این اساس نسخه 232 سوالی پرسشنامه خود را ارائه نمود که از نظر وی بسیار مناسبتر از فرم کوتاه آن بوده است.
در هر مقیاس ، شدت و قدرت طرحواره به صورت یک طیف مشخص میشود.
تعیین درجه مقیاسها براساس پرسشنامه طرحواره های ناسازگار یانگ ( فرم بلند )
مفهوم درصد برای قدرت هر طرحواره | درصد در هر خرده مقیاس |
هیچ یا کمترین حد | 0 – 19 |
خفیف | 20 – 39 |
متوسط | 40 – 69 |
قوی | 70 – 100 |
معرفی کامل و نحوه درمان این طرحواره ها به زودی در همین سایت منتشر خواهد شد.
درصورتی که نیاز به اطلاعات بیشتری دارید به کتاب طرحواره درمانی جفری یانگ مراجعه فرمایید.
3- اجرای آنلاین و رایگان
(تعداد سوالات : 232)
دستورالعمل هر کسی امکان دارد برای توصیف خودش ازجملاتی استفاده کند. هر جمله را با دقت بخوانید و بر اساس احساس خود از واقعیات خود، و نه آنچه فکر می کنید درست است انتخاب کنید. جملات حالتی منعطف دارند و شما می توانید به زبان خود آنها را به صورتی که بیانگر احساس شما باشند بازنویسی کنید. 0 از 232 سوالات کامل شد سوالات: آزمون قبلاً کار را تکمیل کرده اید .از این رو دیگر نمی توانید آن را شروع کنید.
آزمون در حال بارگذاری است… برای شروع این آزمون باید ثبتنام کنید یا وارد شوید. شما باید ابتدا این بخش را تکمیل کنید:
زمان شما:
زمان به اتمام رسیده است کسی نیست که نیازهای عاطفی مرا برآورده کند. من عشق و توجه کافی را دریافت نکردهام. غالباً کسی را نداشتم که برای نصیحت و حمایت عاطفی به او تکیه کنم. اغلب کسی را نداشتهام که از من حمایت کند، حرفهایش را با من بزند و عمیقاً نگران اتفاقاتی باشد که برایم میافتد. در بیشتر اوقات زندگی، کسی را نداشتم که بخواهد با من رابطه صمیمی برقرار کند و وقت زیادی را با من بگذراند. به طور کلی کسی نبوده که به من عاطفه، محبت و صداقت نشان دهد. در بیشتر اوقات زندگی، این احساس به من دست نداد که برای فرد دیگری، شخص ویژه و ممتازی به شما میروم. در اغلب اوقات زندگی کسی را نداشتم که واقعاً به حرف دل من گوش دهد. مرا بفهمد یا اینکه احساسها و نیازهای واقعی مرا درک کند. وقتی که نمیدانستم کاری را چگونه انجام دهم، بهندرت شخصی پیدا میشد که مرا نصیحت و راهنمایی کند. نگرانم افرادی را که دوست دارم در آیندهای نزدیک بمیرند، حتی وقتی دلایل پزشکی کمی برای تایید این نگرانی وجود دارد. من به افراد نزدیک خودم خیلی وابستهام، چون میترسم مبادا مرا ترک کند. نگرانم که نزدیکانم مرا ترک کنند یا مرا به حال خود رها کنند. احساس میکنم که حمایت عاطفی کافی دریافت نکردهام. احساس میکنم که روابط مهم زندگیام چندان تداوم نداشته باشد و انتظارم این است که این روابط به زودی تمام شوند. عادت کردهام با کسانی ارتباط برقرار کنم که به تعهدات خود پایبند نیستند. در نهایت، من تنها و بیکس خواهم ماند. وقتی احساس میکنم که برایم مهم است از من دوری میکند، مایوس میّشوم. برخی اوقات آنقدر نگران آن هستم که مردم مرا ترک کنند که آنها را از خودم دور میکنم. وقتی شخصی حتی برای مدت زمان کوتاهی مرا ترک میکند، خیلی ناراحت میشوم. همیشه نمیتوانم به حمایت اطرافیان تکیه کنم. نمیتوانم با مردم رابطه صمیمی داشته باشم، چون اعتماد ندارم همیشه در کنارم بمانند. به نظر میرسد افراد مهم زندگی من همیشه تغییر میکنند. نگرانم افرادی که دوستشان دارم، فرد دیگری را پیدا کنند و او را به من ترجیح دهند و مرا ترک کنند. افراد نزدیک من، غیرقابل پیشبینی بودهاند؛لحظهای مهربان و لحظهای دیگر عصبی، ناراحت، خودمحور و پرخاشگر. آنقدر به دیگران نیازمندم که نگران از دست دادن آنها هستم. نمیتوانم شخصیت واقعیام را بروز دهم یا احساس واقعیام را بیان کنم، چون میترسم دیگران مرا ترک کنند. احساس میکنم مردم از من سودجویی میکنند. اغلب احساس میکنم که باید از خودم در برابر مردم محافظت کنم. احساس میکنم که باید در حضور دیگران از خودم محافظت کنم، چون در غیر این صورت عمدا به من آسیب میزنند. اگر فردی کارهای خیلی خوبی برایم انجام دهد، پیش خودم فکر میکنم که حتما قصد و انگیزه خاصی داشته است. دیگران دیر یا زود به من خیانت میکنند. اغلب مردم فقط به فکر خودشان هستند. در اعتماد کردن به دیگران مشکل دارم. نسبت به انگیزههای دیگران سوءظن شدید دارم. مردم به ندرت درستکار هستند، آنها معمولا ریاکارند. معمولا به طور جدی به انگیزههای نهانی مردم فکر میکنم. اگر فکر کنم فردی میخواهد به من ضربه بزند، پیشدستی میکنم و اول من به او ضربه میزنم. مردم معمولا مجبورند قابل اعتماد بودن خودشان را برای من ثابت کنند، چون به مردم اصلا اعتماد ندارم. برای اینکه ببینم مردم به من راست میگویند یا نیت خوبی دارند، آنها را امتحان میکنم. با این باور موافقم ” دیگران را کنترل کن و گرنه تحت کنترل دیگران قرار میگیری.” وقتی فکر میکنم که دیگران چگونه در طول زندگیام با من به خشونت رفتار کردهاند، عصبانی میشوم. در طول زندگیام مردم به من نزدیک شدهاند تا از من سودجویی کنند یا برای رسیدن به اهدافشان از من سوءاستفاده کنند. افراد مهم زندگیام، از نظر عاطفی، جسمانی یا جنسی با من بدرفتاری کردهاند. وصله ناجور اجتماع هستم. اساساً با مردم خیلی فرق دارم. نمیتوانم به کسی تعلقخاطر داشته باشم، انسان گوشهگیری هستم. احساس میکنم با مردم بیگانهام. احساس تنهایی و انزوا میکنم. همیشه احساس می کنم در جمع، جایی ندارم. واقعاً هیچکس مرا درک نمیکند. خانواده من با بقیه خانوادهها متفاوت بود. برخی اوقات احساس میکنم کاملاً بیگانهام. اگر فردا ناپدید شوم، هیچ کس متوجه این موضوع نمیشود. مردان یا زنانی که دوستشان دارم، وقتی عیبهای مرا میبینند، نمیتوانند دوستم داشته باشند. گر کسی واقعاً مرا بشناسد، مایل نیست با من رابطهای صمیمی برقرار کند. ذاتاً آدم بیارزش و مشکلداری هستم. احساس میکنم نمیتوانم با یک زن یا مرد خوب، رابطه برقرار کنم به گونهای که به من احترام بگذارد و از این طریق احساس کنم انسان ارزشمندی هستم. هر چقدر در این راه تلاش کنم، فایده ندارد. شایستگی عشق، توجه و احترام دیگران را ندارم. احساس میکنم هیچکس مرا دوست ندارد. در بسیاری از جنبهها، چنان شخصیت پر از عیب و ایرادی دارم که نمیتوانم در کنار دیگران راحت باشم. اگر دیگران متوجه عیب و ایرادهای من بشوند، نمیتوانم توی رویشان نگاه کنم. وقتی افراد مرا دوست دارند، احساس میکنم گولشان زدهام. اغلب متوجه میشوم که به طرف کسانی جلب میشوم که از من خیلی ایراد میگیرند یا مرا طرد میکنند. رازهایی دارم که نمیخواهم نزدیکانم به آنها پی ببرند. تقصیر من است که والدینم نتوانستند مرا به قدر کافی دوست داشته باشند. نمیگذارم مردم شخصیت واقعیام را بشناسند. یکی از شدیدترین ترسهایم این است که عیب و نقصهایم برملا شوند. نمیتوانم بفهمم چطور ممکن است کسی بتواند مرا دوست داشته باشد. مردان یا زنانی که دوستشان دارم، وقتی عیبهای مرا میبینند، نمیتوانند دوستم داشته باشند. هر زمان پیشرفتی در کارم به وجود میآید، احساس بیکفایتی میکنم. بیشتر مردم در حوزههای شغلی و تحصیلی از من تواناترند. آدم شکست خوردهای هستم. اکثر افراد در کار (یا تحصیل) از من بااستعدادترند. در کار (یا تحصیل) مثل بقیه باهوش نیستم. شکستها و بیکفایتیهایم در حوزه کار (یا تحصیل) مایه شرمساری من است. از آنجا که در زندگی پیشرفت و دستاورد چندانی نداشتهام، اغلب در حضور دیگران خجالت میکشم. زمانی که موفقیتهایم را با دیگران مقایسه میکنم اغلب به این نتیجه میرسم که دیگران خیلی از من موفقترند. احساس میکنم نمیتوانم به تنهایی از پس کارهای روزمرهام بربیایم. به کمک دیگران نیاز دارم. احساس میکنم نمیتوانم به تنهایی گلیم خود را از آب بیرون بکشم. معتقدم که دیگران بهتر از خودم میتوانند از من مراقبت کنند. وقتی با یک وظیفه جدید خارج از حوزه کاریام روبهرو میشوم، به دردسر میافتم مگر اینکه کسی مرا راهنمایی کند. فکر میکنم در انجام کارهای روزمره، آدم وابستهای هستم. انجام هر کاری، حتی اگر خارج از حوزه کار (یا تحصیل) باشد، مرا ناراحت و عصبی میکند. در بسیاری از حوزهةای زندگی، خودم را آدم بیکفایتی میدانم. اگر به قضاوتهای خود در موقعیتهای متداول زندگی اعتماد کنم، تصمیمهای اشتباهی میگیرم. عقل درست و حسابی ندارم. اصلا به قضاوتهای خودم در موقعیتهای روزمره اعتماد ندارم. نمیتوانم به تواناییهای خودم برای حل مشکلات روزمره اعتماد کنم. احساس میکنم برای اینکه مشکلاتم را حل کنم، احتیاج به کسی دارم که بتوانم به راهنماییهایش اعتماد کنم. زمانی که بحث پذیرش مسئولیتهای روزمره پیش میآید بیشتر مثل بچهها رفتار میکنم تا یک انسان بالغ و عاقل. متوجه شدهام که پذیرش مسئولیتهای روزمره زندگی برای من خیلی سخت و طاتفرسا است. نمیتوانم از شر این احساس رها شوم که مبادا اتفاق بدی بیفتد. احساس میکنم هر لحظه ممکن است یک فاجعه طبیعی، جنایی، حقوقی یا پزشکی برای من اتفاق بیفتد. میترسم که مبادا فردی آواره و ولگرد شوم. میترسم مورد حمله قرار بگیرم. خیلی احتیاط میکنم تا مریض نشوم یا صدمه نبینم. نگرانم که به بیماری خطرناکی مبتلا شوم، حتی وقتی که پزشک هیچ گونه علامت خطری را تشخیص نداده است. آدم ترسویی هستم. نگرانم که در جهان وقایع بدی نظیر جنایت، آلودگی محیط زیست و غیره رخ بدهد. اغلب احساس میکنم که ممکن است دیوانه شوم. اغلب احساس میکنم به یک حمله اضطرابی دچار میشوم. اغلب نگرانم از اینکه دچار سکته قلبی یا بیماری سرطان شوم، حتی زمانی که دلایل پزشکی کمی برای این نگرانی وجود دارد. احساس میکنم جهان جایگاه خطرناکی است. قادر نیستم از والدینم جدا شوم، کاری که همسن و سالهایم انجام میدهند. من و والدینم تمایل داریم خود را بیش از حد در زندگی و مسایل یکدیگر درگیر کنیم. اگر من و والدینم، مسایل جزئی و خصوصی خود را از یکدیگر پنهان کنیم، احساس گناه یا خیانت میکنیم. من و والدینم مجبوریم هر روز با هم صحبت کنیم وگرنه یکی از ما احساس گناه، ناامیدی یا تنهایی میکند. اغلب احساس میکنم هویت جداگانهای از والدینم و همسرم ندارم. اغلب احساس میکنم انگار سایه سنگین والدینم دائم بر سر من است… به نحوی که نمیتوانم یک زندگی جداگانهای برای خودم داشته باشم. خیلی سخت است از افرادی که با آن صمیمی شدهام جدا شوم؛ هر گونه جدایی مرا شدیداً آشفته میکند. هویت من چنان با هویت والدینم و همسرم گره خورده است که واقعاً نمیدانم کی هستم و یا چی میخواهم. وقتی که دیدگاه یا عقاید من با دیدگاه و عقاید والدینم و همسرم تفاوت دارد، شدیداً آشفته میشوم. اغلب احساس میکنم در رابطه با والدینم و همسرم، هیچگونه حریم خصوصی ندارم. احساس میکنم زندگی مستقل و جداگانه من، والدینم را آزردهخاطر خواهد کرد. در کار دیگران دخالت نمیکنم، چون از عواقب دخالت در آن کارها میترسم. اعتقاد دارم اگر بخواهم هر کاری انجام بدهم، برای خودم دردسر درست میکنم. احساس میکنم چارهای ندارم جز اینکه به خواستههای دیگران تن بدهم، چون در غیر این صورت یا مرا ترک میکنند یا درصدد تلافی برمیآیند. در روابطم به دیگران اجازه میدهم که بر من مسلط شوند. همیشه به دیگران اجازه میدهم به جای من تصمیم بگیرند، در نتیجه واقعاً خواستههای خودم را نمیشناسم. احساس میکنم تصمیمهای مهم زندگیام را دیگران میگیرند. نگرانم که دیگران مرا طرد کنند، به همین دلیل همیشه در این فکرم که خوشایند و باب طبع دیگران باشم. خیلی برای من مشکل است که از دیگران تقاضا کنم حقوقم را رعایت و احساساتم را درک کنند. به جای اینکه عصبانیتم را مستقیم ابراز کنم، جور دیگری تلافی میکنم. من بیش تر از دیگران از برخورد و ایجاد تعارض، اجتناب میکنم. نیازهای دیگران را در اولویت قرار میدهم و گرنه احساس گناه میکنم. وقتی دیگران را دست تنها میگذارم یا مایوسشان میکنم، احساس گناه میکنم. من بیشتر به مردم کمک میکنم تا اینکه از آنها تقاضای کمک داشته باشم. در نهایت کار مراقبت از نزدیکانم روی دوش من است. اگر کسی را دوست داشته باشم، تقریباً همه کارهای او را تحمل میکنم. آدم خوبی هستم چون بیش از آنکه به فکر خودم باشم به فکر دیگرانم. در محیط کار، معمولاً داوطلبانه وقت بیشتری صرف میکنم یا کار بیشتری انجام میدهم. مهم نیست که سرم چقدر شلوغ است، من همیشه میتوانم وقتی را برای دیگران کنار بگذارم. خیلی کمتوقعام، چون نیازهای من در حداقل است. تنها وقتی خوشحال میشوم که اطرافیانم خوشحال باشند. از بس که سرگرم مراقبت از دیگران هستم، وقت کمی برای خودم میماند. همیشه به درد دل دیگران گوش دادهام. وقتی به کسی هدیه میدهم، بیشتر خوشحال میشوم تا اینکه هدیه بگیرم. اطرافیان معتقدند که من برای رفع نیازهای دیگران خیلی تلاش میکنم، ولی برای خودم کاری نمیکنم. هر چقدر برای رفع نیازهای دیگران تلاش کنم باز هم احساس میکنم کوتاهی کردهام. اگر کار دلخواهم را انجام بدهم به شدت احساس ناراحتی میکنم. برای من خیلی مشکل است که از دیگران بخواهم نیازهایم را برطرف کنند. نگرانم که کنترلم را از دست بدهم. نگرانم که اگر نتوانم خشم خود را کنترل کنم از لحاظ جسمی یا هیجانی به دیگران آسیب جدی بزنم. احساس میکنم که باید هیجانها و تکانههای خودم را کنترل کنم، چون در غیر این صورت احتمال دارد اتفاق بدی بیفتد. خشم و کینه زیادی دارم که آن را بیان نمیکنم. خجالت میکشم از اینکه احساسهای مثبتام (مثل محبت و توجه) را به دیگران بروز دهم. از اینکه احساساتم را به دیگران ابراز کنم خیلی شرمسار میشوم. برای من خیلی سخت است که صمیمی و بیتکلف رفتار کنم.
خلاصه آزمون
اطلاعات
نتایج
نتایج
دستهبندیها
1. سوال
2. سوال
3. سوال
4. سوال
5. سوال
6. سوال
7. سوال
8. سوال
9. سوال
10. سوال
11. سوال
12. سوال
13. سوال
14. سوال
15. سوال
16. سوال
17. سوال
18. سوال
19. سوال
20. سوال
21. سوال
22. سوال
23. سوال
24. سوال
25. سوال
26. سوال
27. سوال
28. سوال
29. سوال
30. سوال
31. سوال
32. سوال
33. سوال
34. سوال
35. سوال
36. سوال
37. سوال
38. سوال
39. سوال
40. سوال
41. سوال
42. سوال
43. سوال
44. سوال
45. سوال
46. سوال
47. سوال
48. سوال
49. سوال
50. سوال
51. سوال
52. سوال
53. سوال
54. سوال
55. سوال
56. سوال
57. سوال
58. سوال
59. سوال
60. سوال
61. سوال
62. سوال
63. سوال
64. سوال
65. سوال
66. سوال
67. سوال
68. سوال
69. سوال
70. سوال
71. سوال
72. سوال
73. سوال
74. سوال
75. سوال
76. سوال
77. سوال
78. سوال
79. سوال
80. سوال
81. سوال
82. سوال
83. سوال
84. سوال
85. سوال
86. سوال
87. سوال
88. سوال
89. سوال
90. سوال
91. سوال
92. سوال
93. سوال
94. سوال
95. سوال
96. سوال
97. سوال
98. سوال
99. سوال
100. سوال
101. سوال
102. سوال
103. سوال
104. سوال
105. سوال
106. سوال
107. سوال
108. سوال
109. سوال
110. سوال
111. سوال
112. سوال
113. سوال
114. سوال
115. سوال
116. سوال
117. سوال
118. سوال
119. سوال
120. سوال
121. سوال
122. سوال
123. سوال
124. سوال
125. سوال
126. سوال
127. سوال
128. سوال
129. سوال
130. سوال
131. سوال
132. سوال
133. سوال
134. سوال
135. سوال
136. سوال
137. سوال
138. سوال
139. سوال
140. سوال
141. سوال
142. سوال
143. سوال
144. سوال
145. سوال
146. سوال
147. سوال
148. سوال
149. سوال